سرنوشت
بعد از این هرگز از کشاکش عقل دل دیوانه نخواهم گفت
پیش شمعی که رو به اتمام است وصف پروانه را نخواهم گفت
از لب جام و عشق ساقی تا لب گل رخان سنگین دل
از تب و تاب سینه مجنون تا غبار نشسته بر محفل
هر چه از درد عاشقی گفتم همه را صفحه صفحه می سوزم
تا قیامت مسیح شعرم را بر چلیپای ناله می دوزم
کو سمرقند و کو بخارایی که ببخشم به ترک شیرازی
دور لیلی گذشت ومجنون مرد قصه ای تازه بشنو ای هم کیش
انچه می گویم و تو می شنوی داستان هزار و یک شب نیست
سخن از خواجه ای همیشه خمار در کنار خمی لبالب نیست
شعرهاالتماس مجنون را زیر بید خیال می سوزند
شاعران اتو کشیده شهر خودشان می برند و می دوزند
فصل کوچ است و فصل پرواز است ای شب دوزخی خداحافظ
تا پری هست و شوق پروازی بامهای یخی خداحافظ
مثل من پشت قالب پنجره ای گرم رویای یکظهور شوید